قربان نجفی، بازیگر سینما و تئاتر در نخستین تجربه کارگردانی خود پشت دوربین «فصل ماهی سفید» رفت. فیلمی که از دغدغههای او نسبت به طبیعت و حفاظت از آن میگوید و نقاب از چهره آدمها برمیدارد. این فیلم که اقتباسی آزاد از «باغ آلبالو»ی آنتوان چخوف است روایتگر قصه خانوادهای است که دور هم جمع میشوند تا برای یک اتفاق مهم تصمیم بگیرند، غافل از اینکه سرنوشت خواب دیگری برای آنها دیده است. محمدرضا فروتن، لادن مستوفی، میلاد کیمرام، بیژن بنفشهخواه، شقایق دهقان، بهزاد خداویسی، المیرا دهقان و ژاله علو بازیگرانی هستند که در این فیلم ایفای نقش کردهاند. نجفی این فیلم را سال ۹۸ ساخت اما شیوع کرونا و تعطیلی گاه و بیگاه سینما، اکران آن را میسر نکرد تا اینکه سرانجام «فصل ماهی سفید» از هفتم تیرماه در سینماهای سراسر کشور نمایش خود را آغاز کرد. به همین بهانه با او به گفتوگو نشستیم که در ادامه میخوانید.
با توجه به اینکه «فصل ماهی سفید» اقتباسی از «باغ آلبالو»ی چخوف است، از اینجا آغاز کنیم که برای ساخت فیلم اولتان چرا سراغ این سوژه رفتید؟
من در زندگی شخصیام همیشه درگیر دو مسئله بودم؛ نخست اهمیتی که طبیعت برای من دارد زیرا خودم زاده شده در دل طبیعتم و هر اتفاقی که در طبیعت رخ میدهد روی من هم تأثیر زیادی میگذارد. تا جایی که وقتی حتی یک درخت را قطع میکنند گویی در دلم یک فاجعه رخ میدهد و طبیعتاً وقتی طبیعت نابود شود دلهرههای بیشتری هم در ما ایجاد میکند. نکته دوم مسئله اخلاقی ـ زیستی انسانهاست، به عقیده بسیاری از فیلسوفان و روانشناسان تنها راه نجات جهان، از مسیر اخلاقی ـ زیستی میگذرد. اخلاق در مواجهه با خود، دیگران و طبیعت معنا مییابد و اگر این سه ساحت رعایت شود جهان نجات پیدا میکند در غیر این صورت محکوم به نابودی است. این مسئله هم برایم بسیار مهم بود و فکر کردم این میتواند قالب خیلی خوبی برای فیلمم باشد و البته اسکلتبندی آن را هم از «باغ آلبالو»ی چخوف گرفتهام.
شاکله فیلم براساس رویارویی دو رویکرد متضاد با هم بنا شده است؛ از طرفی عشق به طبیعت و از سویی دیگر افرادی که به دلیل منافع مادی و طمعورزی در پی نابودی آن برمیآیند. همچنین تقابل خیر و شر در رفتار و منش شخصیتهای داستان هم دیده میشود. همین مسئله هم فیلم را که تا میانههای داستان بسیار پرنشاط و باانرژی است به چند ماجرای تلخ ختم میکند. تحلیل شما از این موقعیت در فیلم چیست؟
من اصلاً اصرار ندارم که بگویم کدام موقعیت بر دیگری پیروز میشود و فقط خواستم این مواجهه را نشان بدهم. این مواجهه برای هر کسی که در این جهان زندگی میکند، تأملبرانگیز است. از یک طرف لهراسب را میبینیم که معتقد است تنها راه نجات از این وضعیت فروش زمینها و ساختوساز است و حتی متعجب میشود چرا دیگران این موضوع را درک نمیکنند. خب این منطق و نگاهی است که خیلیها نه تنها در این سرزمین بلکه در جهان نسبت به طبیعت دارند. از طرف دیگر هم بهرامخان را داریم که میگوید دست به این جنایت نمیزند و حاضر نیست درختان را قطع کند.
اما بهرام بیش از اندازه منفعل است یعنی با وجود تعریفی که از این کاراکتر داریم و میدانیم چقدر حفظ زمین و درختان برایش مهم است همیشه او را در یک سکوت غمناک و منفعلانهای میبینیم. اگرچه برای قرض کردن پول تلاشهایی هم میکند تا زمین را حفظ کند اما این انفعالش هم انگار نوعی تسلیم شدن در برابر موقعیت است.
اتفاقاً آثار چخوف به خصوص «باغ آلبالو» مبنایش انفعال است یعنی مینشینی و اتفاقها بر تو مترتب میشوند، به عبارتی اتفاقات میافتند و تأثیرش را بر تو میگذارند. این همان چیزی است که هر چقدر دست و پا بزنی، نمیتوانی جلویش را بگیری و به ناچار رخ میدهد، زیرا همه چیز تعریف دیگری پیدا کرده و جهان به سمت صنعتی شدن رفته است. حرف چخوف هم همین است که دوران فئودالیته عوض میشود و جایش را به دوران گذار از فئودالیسم و صنعتی شدن میدهد. این چرخه بسیار عظیمی است که آدم فقط میتواند بنشیند و شاهدش باشد؛ در فیلم هم چنین اتفاقی افتاده است.
نکته مهم دیگر اینکه انفعال خودش تعلیق یا سوسپانس ایجاد میکند. وقتی یک اتفاقی در حال رخ دادن است شما به عنوان تماشاگر هر لحظه با خودتان میگویید او الان برمیخیزد و یک کاری میکند اما میبینید که هیچ کدام از این اتفاقات نمیافتد. حتی ممکن است فکر کنید لهراسب هم در نهایت کاری که گفته را انجام نمیدهد و تماشاچی تمام مدت این را در پس ذهن خودش نگه میدارد. بنابراین انفعال چنین کارکردی در درام دارد و در این قصه هم همین نقش را بازی میکند. شاید تنها کسی که در این میان برافروخته میشود «عیسی» کارگر خانه است. عیسی هم از یک جهانبینی دیگری برخوردار است و باورهای بهرامخان را از نوع دیگری در خود دارد و در تلاش است تا جلو این موقعیت را بگیرد اما بهرامخان فقط میخواهد زمین را حفظ کند نه لزوماً برای نفع مادی آن. حتی جایی که سراغ عمهخانم میرود تا پول قرض کند هم با هدف نجات درختهاست.
شخصیتهای داستان زیاد هستند و یکی از نقاط ضعف فیلم هم نپرداختن کافی به این کاراکترها و معرفی آنهاست، تا جایی که حتی ما نسبت خیلی از آنها را با هم نمیدانیم و نمیفهمیم از کجا وارد داستان شدهاند. نمونهاش دانیال، ژیلا و کامی است که اطلاعات بسیار کمی از آنها به مخاطب داده میشود. آیا این کمخرج کردن در معرفی جهان شخصیتها عامدانه بوده است؟
بخشی از آن عامدانه بوده، اما بخشی هم به دلیل جبر ۹۰ دقیقهای سینما بود که به ما اجازه نداد آن را مفصلتر کنیم. این فیلم حداکثر باید ۱۲۰ دقیقه میشد و فاینکات هم همین حدود بود اما به ما گفتند باید زیر ۹۰ دقیقه باشد. متأسفانه سینماداران زمان ۱۲۰ دقیقهای فیلم را نمیپذیرند و میگویند یک سانس را از دست میدهیم و ما هم نتوانستیم سناریو را به صورت کامل اجرا کنیم. صحنههایی حتی فیلمبرداری شدند اما در نسخه نهایی نیامدند. درباره سرنوشت شخصیتها هم باید بگویم مثلاً کامی خانهزادی بوده که ناهید او را با خودش به فرانسه برده تا کارهایش را انجام دهد و تعریف بیشتری از او لازم نداریم اما شخصیت دانیال در قصه بیشتر بود و به دلایلی خوب درنیامد و مجبور شدیم آن را حذف کنیم.
چرا اسم فیلم «فصل ماهی سفید» است؟ تقریباً در هیچ جای فیلم نشانهای از دلیل این نامگذاری نمیبینیم.
آن هم به همین سرنوشت دچار شد. ابتدای فیلم این طور است که وقتی ناهید و دیگران از فرودگاه به سمت شهر میآیند بین راه کنار یک رستوران توقف میکنند تا غذا بخورند. لهراسب هم به استقبالشان رفته و ناهید میگوید «من ماهی سفید میخواهم» اما لهراسب به او میگوید «الان فصلش نیست و بهتر است قزلآلا بخوری». آخر فیلم که ناهید میخواهد برود لهراسب خطاب به او میگوید «الان دیگر فصل ماهی سفید است اگر خواستی میتوانی بروی آنجا ماهی بخوری». متأسفانه نشد این سکانسها را حفظ کنیم چون در آن صورت ناچار بودم سکانسهای اصلی را حذف کنم که به مفهوم داستان ضربه میزد و در نهایت ترجیح دادم به اسم فیلم ضربه بخورد تا مفهوم آن.
فیلمهای اجتماعی تا حدودی در سایه کمدیهایی رفته که سینما را در سیطره خودشان گرفتهاند. در این شرایط بسیاری از کارگردانان دنبال پروانه ساخت نمیروند و تمایل تهیهکنندگان هم به سمت ساخت کمدی بیشتر شده. تحلیل شما از این موقعیت چیست و فکر میکنید اگر وضع به همین منوال پیش برود سینمای اجتماعی چه سرنوشتی پیدا خواهد کرد؟
البته شما میگویید کمدی اما اینها هجو است! کمدی جایگاه ویژهای در تمام دنیا دارد و حتی گاهی از تراژدی هم اجرایش سختتر و مهمتر است. کمدی اتفاقهای اجتماعی و معضلات بشر را طنز میکند مانند فیلمهای چارلی چاپلین؛ شاید مخاطب در وهله نخست به آن بخندد اما وقتی به آن فکر میکند گریهاش میگیرد، این کمدی است. حتی تئاترهای کمدی کلاسیک مانند نمایش «خسیس» مولیر هم به این صورت هستند و تفکری در پس آنهاست. اما این فیلمهایی که ما داریم با احترام به بسیاری از دوستانم، خیلیهایشان اصلاً کمدی نیستند و بیشتر هجو است که مسخره کنند و بخندانند. به نظرم غمانگیزتر از ساخت چنین فیلمهایی، این است که مردم هم به تماشای آنها تن میدهند و میگویند برویم و بخندیم. شاید هم حق دارند اما ای کاش یک بار بخندند و دو بار هم فیلم جدی ببینند و به تأمل و فکر فرو بروند در غیر این صورت از جهان عقب میمانند. اگر چنین اتفاقی ادامه پیدا کند به نظرم کاملاً به ضرر خود سیستم و حاکمیت خواهد بود. من نمیدانم چرا ما فقط باید بخندیم. خندیدن یعنی خلاص شدن از همه اتفاقات روزگار! ما به فیلمهایی نیاز داریم که نقادانه برخورد میکنند، راهکار میدهند و سیاستمداران میتوانند از آنها استفاده کنند و ایده بگیرند.
نظر شما